{{::'controllers.mainSite.MainSmsBankBanner2' | translate}}
وَ تو روزی برخواهی گشت ! که از من تنهــــا گرد وغباری بر روی شعرهای عاشقانه باقی مانده است
قطاری که تو را برد چه چیزی را با خود بر میگرداند ؟ تعادل دنیا گاهی فقط به مویی بند است لوکوموتیوران تو کاش این را می دانست
چــرا مــی گوینــد … هـا … علامــت جمــع اســت ؟ در حالــی کــه وقتـــی آن را بــا ، تــن … + … هــا جمــع مــی کنــی … خــودت مــی مانــی و خــودت !
بی هیچ دلیلی به یادت هستم تا نقض کنم قانونی را که علت می طلبد
آسمانم انتهایش قلب توست مهربان این آسمان از آن توست آسمانم هدیه ای از سوی من تا بدانی قلب من هم یاد توست
من یاد خوش دوست به دنیا ندهم لبخند خوشش به حور رعنا ندهم گر یاد کند مرا هر از گاهی چند گرد رخ وی به چشم بینا ندهم
عجب رسمی ست رسم آدمیزاد که دور افتاده را کم می کنند یاد که دور افتاده حکم مرده دارد که خاک مرده را کی می برد باد
باوفا مهر تو اندر جان ماست زندگی بی دوستی زندان ماست کم بزن آتش دل بی تاب را یاد خوبت روز و شب مهمان ماست
اگر نسیمی شانه هایت را نوازش کرد بدان آن هوای دل من است که به یادت می وزد
شاید با هم بودن سخت تکرار شود اما به یاد هم بودن را هر لحظه می توان تکرار کرد
آن نازنین کجاست که یادم نمی کند صد غم به سینه دارم و شادم نمی کند یک لحظه آنکه بی من هرگز نمی نشست امشب به یاد کیست که یادم نمی کند
روزهاست از سقف لحظه هایم یاد تو می چکد اگر باران بند بیاید از این خانه می روم
جنس من از آهن و از سنگ نیست من دلم تنگ است و یار دلتنگ نیست حال دل از من نمی پرسی چرا حال پرسیدن که دیگر ننگ نیست
وَ تو روزی برخواهی گشت ! که از من تنهــــا گرد وغباری بر روی شعرهای عاشقانه باقی مانده است
قطاری که تو را برد چه چیزی را با خود بر میگرداند ؟ تعادل دنیا گاهی فقط به مویی بند است لوکوموتیوران تو کاش این را می دانست
چــرا مــی گوینــد … هـا … علامــت جمــع اســت ؟ در حالــی کــه وقتـــی آن را بــا ، تــن … + … هــا جمــع مــی کنــی … خــودت مــی مانــی و خــودت !
بی هیچ دلیلی به یادت هستم تا نقض کنم قانونی را که علت می طلبد
آسمانم انتهایش قلب توست مهربان این آسمان از آن توست آسمانم هدیه ای از سوی من تا بدانی قلب من هم یاد توست
من یاد خوش دوست به دنیا ندهم لبخند خوشش به حور رعنا ندهم گر یاد کند مرا هر از گاهی چند گرد رخ وی به چشم بینا ندهم
عجب رسمی ست رسم آدمیزاد که دور افتاده را کم می کنند یاد که دور افتاده حکم مرده دارد که خاک مرده را کی می برد باد
باوفا مهر تو اندر جان ماست زندگی بی دوستی زندان ماست کم بزن آتش دل بی تاب را یاد خوبت روز و شب مهمان ماست
اگر نسیمی شانه هایت را نوازش کرد بدان آن هوای دل من است که به یادت می وزد
شاید با هم بودن سخت تکرار شود اما به یاد هم بودن را هر لحظه می توان تکرار کرد
آن نازنین کجاست که یادم نمی کند صد غم به سینه دارم و شادم نمی کند یک لحظه آنکه بی من هرگز نمی نشست امشب به یاد کیست که یادم نمی کند
روزهاست از سقف لحظه هایم یاد تو می چکد اگر باران بند بیاید از این خانه می روم
جنس من از آهن و از سنگ نیست من دلم تنگ است و یار دلتنگ نیست حال دل از من نمی پرسی چرا حال پرسیدن که دیگر ننگ نیست
{{::'controllers.mainSite.SmsBankNikSmsAllPatern' | translate}}